دلم بي وصل جانان جان نخواهد

شاعر : خواجوي کرماني

که عاشق جان بي جانان نخواهددلم بي وصل جانان جان نخواهد
سر شوريدگان سامان نخواهددل ديوانگان عاقل نگردد
خضر جز چشمه‌ي حيوان نخواهدروان جز لعل جان افزا نجويد
مريض عاشقي درمان نخواهدطبيب عاشقان درمان نسازد
برون از روضه‌ي رضوان نخواهداگر صد روضه بر آدم کني عرض
بغير از يوسف کنعان نخواهدورش صد ابن يامين هست يعقوب
که مفلس ملکت خاقان نخواهداگر گويم خلاف عقل باشد
چرا بلبل گل خندان نخواهدکجا خسرو لب شيرين نجويد
تماشاي گل و ريحان نخواهددلم جز روي و موي گلعذاران
بلي دهقان بجز باران نخواهدبخواهد ريخت خونم مردم چشم
که سلطانيه بي سلطان نخواهداز آن خواجو از اين منزل سفر کرد